1. امروز بالاخره درس خواندم. بعد از دو هفته یا شاید هم بیشتر . به جای خواندن فصل Transcription که نیمه رهایش کرده بودم، شروع کردم به خواندن فصل سلول های بنیادی. تا سالیان سال تصور می شده که تمایز سلول های انسانی یک طرفه است. یعنی اینکه اگر یک سلول اولیه تبدیل شد به فرضا یک سلول از بافت استخوان، دیگر آن سلول نمی تواند به عقب بازگردد و تبدیل به یک سلول تمایز نیافته شود. اما بعد ها فهمیدند که تمایز یک مسیر دو طرفه است. یعنی یک سلول استخوان می تواند با تعویض شرایط، مسیر برگشت را برود. از استخوانی تبدیل به بنیادی شود. این یافته بعد ها تبدیل به زمینه ی مهمی در علم سلول های بنیادی شد. وقتی سلول های انسان می توانند بازگردند پس انسان هم که مجموعه ای ست از همه ی آن سلول ها می تواند در جهت مع حرکت کند. در عین امیدوارکنندگی می تواند وحشتناک هم باشد. 

 

 

2. همیشه دلم یکی از آن چفیه سبز های خوشگل ِ عربی می خواست. از آن عرض فکر کنم 140 ها که ترکیب سبز و مشکی اند. می خواستم وقتی به نجف رسیدم یکی از آن ها برای خودم بخرم. ولی انقدر همه چیز سخت گذشته بود که هیچ جایی برای عملی کردن خواسته های همیشه نمانده بود. همه فقط فکر بازگشت بودند. چه شکست ِ سختی در آن سفر خوردم.  امروز ناگهان یاد آن چفیه ها افتادم. بهانه است دیگر. پیدایش می شود به هر طریق .  به تو از دور سلام . 

 

 

3. پنجره را باز کردم به تماشای بهار. هوا هوای خانه نیست حقیقتا. از صبح دلم می خواست بروم جمشیدیه، کلکچال. دلم برای آن بی خیال نشستن ها در مسیر کوه تنگ شده. برای آن دست های خاک و خلی که با آن ها لقمه هایمان را نصف می کردیم و بی خیال با هم تقسیم می کردیم و مشغول خوردن می شدیم تنگ شده. الحمدلله که در این زندگی اقلا چند تایی خاطره ی خوب ساخته ایم اگر هیچ کار دیگری نکرده ایم .

 

 

4. .

 

 

5. امروز 26 رجب است. رجب امسال در هیاهوها گم شد. این گم شدن ها برای من ترسناک اند. خیلی ترسناک. برای منی که دو سال تمام 11 ماه ِ سال سالم و صحیح بوده ام، اما ناگهان در آستانه ی رمضان از پا افتاده ام و زمین گیر شده ام. امروز داشتم فکر می کردم نکند رمضان امسال هم . یکهو می بینی می زند و هفته ی آخر شعبان کرونا می گیرم. هیچ چیزی بعید نیست. امروز داشتم اخبات را می خواندم. خیلی کتاب عجیبی ست. هیچ وقت نشده کتاب های صفایی حائری با یک بار خواندن سیرم کنند. همیشه باید دوباره، سه باره، چند باره بخوانمشان. اخبات را قبلا هم خوانده بودم. اما باز هم شروع کردم به خواندنش. بیشتر مختص شب های قدر است من ولی برای این روزهایم لازمش دارم . 

 

.خلاصه اینکه می خواهم دو چیز را از شما بگیرم. یکی اینکه خود را از هیچ ذنبی دور نبینید که ما با ابن ملجم ها فاصله ای نداریم این حقیقتی ست که هر کدام فرعونی هستیم ولی زمینه های بروز نیروهای باطنی ما هنوز شکل نگرفته است.

دوم اینکه هر چند رحمت حق واسع است ولی اغترار به آن نداشته باشیم؛ زیرا وصالش مقدماتی می خواهد و مقدمان آن هم شوخی بردار نیست. 

بحث این نیست که نیت تو خوب باشد، دلت پاک باشد، که از این ها گذشته، اگر عمل هم خوب بود و احسان هم محقق شد وصال رحمت منوط به اخبات و انکسار و خشیت است. 

اباعبدالله در روز عاشورا بعد از اینکه همه ی هستی اش را فدا کرده و فواره های خون از تن مبارکش بلند می شود، در حالی که سرش روی خاک گرم نینواست می گوید : الهی صَبرا عَلی قضائک یا رب لا اله سواک . 

بزرگی گفته بود اگر نمی فرمود " یا غیاث المستغیثین " کم آورده بود .

مساله این نیست که ما با رضا و تسلیم و طاعت و نیت و دل خوب و پاک همراه باشیم که این حرف ها، حرف بچه هاست. حرف خام هاست. حرف آن هایی ست که می خواهند هر کاری بکنند و بعد با اولیاء خدا هم همراه باشند و از کوثر حق بنوشند. این ها خیال خام است. راهی را که انبیاء با مرارت چشیدند، به من و تو مفت نمی دهند و الا به عزیزان خدا می دادند. این ها شوخی نیست. پس جدی بگیرید که وصیت امام صادق است. که واللهِ این جد است نه لهو. 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها